شهیداسماعیل آقاپور
اسماعیل درمرحله ی دوم عملیات فتح المبین دراثر اصابت گلوله کالیبر50 به شکمش,به سختی مجروح شد. اورابه بیمارستان مشهد منتقل کردند.در وضعیت بسیار وخیمی به سر میبرد.به هیچ وجه قادر به سخن گفتن نبود. بعداز چهل روز ناگهان به حرف آمد.با هیجان به طرف او دویدم,نمیدانم با چه نیرویی صحبت میکرد.
ازمن تقاضای مقداری خاک برای تیمم کرد.برایش آوردم, به همان صورت که خوابیده بود,تیمم کرد ونماز خواند. بعداز نماز چشمانش را بست. فهمیدم که حال او بد شده, پرستاران را خبرکردم. پرستاران و پزشکان به سرعت به سوی او دویدند, همه ی آنها در آن فضای معنوی تحت تاثیر قرار گرفتند واشک در چشمان شان حلقه زد.
اسماعیل به شهادت رسیده بود.
کتاب ازشهدا چه خبر؟
جلد1, صفحه48
بسم الله الرحمن الرحیم
یادت باشد شهید اسم نیست،رسم است!!!
شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود!!!
شهید مسیر است،زندگیست،راه است،مرام است!شهید امتحانِ پس داده است!شهید راهیست بسوی خدا!
مهربانی هایشان را به یاد بیاور،چه آن هنگام که دستت را پس زدند و به رویت اخم کردند!چه آن زمان که دستانت را گرفتند و لبخند زدند!به یاد بیاور آن زمان را که بد کردی و خندیدند و تو هنوز هم نفهمیده ای...!
این روزها عجیب شده ای...شاید احتیاج است تلنگری به خودت بزنی!شاید احتیاج است تذکری به خودت بدهی!شاید باید بیشتر بار نگاهشان را حس کنی!
بسمه تعالی
جنگ بالا گرفته است.
مجالی برای هیچ وصیتی نیست ...
تا هنوز چند قطره خون در بدن دارم حدیثی از امام پنجم برای شما می نویسم:
"به تو خیانت می کنند, تو مکن.
تو را تکذیب می کنند, آرام باش
تو را می ستایند, فریب مخور
تو را نکوهش می کنند, شکوه مکن
مردم شهر از تو بد می گویند, اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند, مسرور مباش ...
آنگاه از ما خواهی بود."
دیگر نایی در بدن ندارم , خداحافظ دنیا ...
سالها بعد از عملیات والفجر مقدماتی از دل خاک فکه پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد.
در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند...