واله شوند و حیران
واله شوند و حیران

واله شوند و حیران

عمو زنجیرباف

بسم الله الرحمن الرحیم


 عموی من زنجیر باف بود. او همه زمستان، برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما گره زد و یخ را به یخ دوخت؛ و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد.

جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم : ای عموی زنجیر باف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی ، سرود فرشتگان است و رهایی ، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید.
پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوههای دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد؛ با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی زنجیر باف، زنجیرهای پوسیده و خود کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد ...
و از آن پس ما او را نوروز صدا کردیم.


"عرفان نظرآهاری"


 میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها
روز مادر
و
نوروزتان مبارک