واله شوند و حیران
واله شوند و حیران

واله شوند و حیران

فاطمه فاطمه است ...

بسم الله الرحمن الرحیم


نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ خواستم از ” بوسوئه ” تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از ” مریم ” سخن می‌گفت . گفت : هزار و هفتصد سال است که همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان کرده‌اند. هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه ‌شان را به کار گرفته ‌اند. هزار و هفتصد سال است که همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیکرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی ‌های اعجاز‌گر کرده‌ اند.
اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه ‌ها و کوششها و هنرمندی‌‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این کلمه نتوانسته ‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند که: “مریم (س)، مادر عیسی (ع) است “. و من خواستم با چنین شیوه ‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌‌ی بزرگ است. دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست. نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.فاطمه ، فاطمه است .
برگرفته از کتاب فاطمه فاطمه است

از امامت بشنو ...

بسم الله الرحمن الرحیم


پسرم!

تو را به ترس از خدا سفارش می کنم که پیوسته در فرمان او باشی،

و دلت را با یاد خدا زنده کنی،

و به ریسمان او چنگ زنی،

چه وسیله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست،

اگر سر رشته آن را در دست گیری؟

بخشی از نامه 31 نهج البلاغه




یک قطره از دریا ...

بسم الله الرحمن الرحیم


من برای واداشتن شما به راه های حق که در میان جاده های گمراه کننده بود، به پا خاستم در حالی که سرگران بودید و راهنمایی نداشتید.تشنه کام هرچه زمین را می کندید قطره آبی نمی یافتید.

امروز زبان بسته را به سخن می آورم. دور باد رای کسی که با من مخالفت کند!

از روزی که حق به من نشان داده شد، هرگز در آن شک و تردید نکردم!  کناره گیری من چونان حضرت موسی علیه السلام برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود، ترس او براین بود که مبادا جاهلان پیروز شده و دولت گمراهان حاکم گردد.

امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار داریم!

 آنکس که به وجود آب اطمینان دارد تشنه نمی ماند...


منبع:  نهج البلاغه،خطبه 4  





فقط اندازه علی بودی

بسم الله الرحمن الرحیم 


 

خواستم فاطمه نویسم که

واژه هایم به دست و پا افتاد

تا نوشتم به صفحه یا زهرا

قلمم در برابرم جان داد

**

سیب سرخ بهشتی بالا

آفتاب قبیله خورشید

آنکه روزی سه بار چهره او

بر علی زهره وار میتابید

**

شآن تنزیل آیه تطهیر

یازده نور را ولی بودی

در قیاس مقامتان دیدم

فقط اندازه علی بودی

**

آسمان کار هر شبش بوده

تا ستاره ز خانه ات چیند

عادتش بوده پیش چهره یتان

به گدایی نور بنشیند

**

کار چشمت مسیح پروری است

هر زمان پلکتان بهم بخورد

یک اشاره ز جانب تو بس است

تا که هفت اسمان بهم بخورد

 

حسن کردی

گم گشته ی علی

بسم الله الرحمن الرحیم 


علی چیز دیگری است. 

در نهج‌البلاغه می فرماید: این آیه که نازل شد " أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ "


من فهمیدم که در امت اسلام فتنه ها پیدا می شود. من خیلی آرزوی شهادت داشتم. آرزو داشتم که در احد شهید بشوم. 

هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند. وقتی که من شهید نشدم خیلی دلم گرفت، ناراحت شدم. (این را یک جوان می گوید. در زمان جنگ احد علی تقریبا یک مرد 25 ساله است. دو بچه ی کوچک در خانه دارد. امام حسن و امام حسین. همسری دارد مانند صدیقه ی طاهره. در عین حال آنچنان آرزوی شهادت علی را بی تاب کرده است که پس از آن که شهید نمی شود، ناراحت می شود.) 

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله قبلا به او وعده داده بود. شاید هم خودش قبلا سوال کرده بود که یا رسول الله، آیا من چگونه از دنیا می روم؟

و پیغمبر فرموده بود تو شهید از دنیا می روی.

ولی وقتی که دید در احد شهید نشد،ناراحت شد.

رفت خدمت رسول اکرم: یا رسول الله شما به من اینطور فرموده بودید که خداوند شهادت را روزی من می کند، پس چطور من در احد شهید نشدم؟ 

فرمود :علی جان دیر نمی شود، تو حتما شهید این امت خواهی بود. 

بعد پیغمبر یک سوال مانندی از علی کرد: علی جانم! بگو آن وقتی که در بستر شهادت افتاده باشی چگونه صبر خواهی کرد؟ 

چه جوابی می دهد! 

یا رسول الله!  آنجا که جای صبر نیست. آنجا جای بشری است و جای شکر و سپاس گذاری است. شما به من بفرمایید آن وقتی که من در بستر شهادت افتاده ام چگونه خدا را شکر می کنم. 

همیشه علی به دنبال این گم گشته ی خودش می رفت. اجمالاً می دانست که این فرق او در راه خدا شکافته می شود. می گفت خدایا آن لحظه ی نازنین ، آن لحظه ی زیبا، آن لحظه ی پر لذت و پر بهجت چه لحظه ای خواهد بود؟ 

پیغمبر به علی فرموده بود که شهادت تو در ماه رمضان است. 

در آن ماه رمضان سال 41 هجری، علی مثل اینکه قلبش احساس کرده بود که دیگر هرچه می خواهد واقع بشود در این ماه رمضان واقع می شود. 

بچه های علی احساس کرده بودند که در این ماه رمضان علی یک حالت انتظار و اضطراب و دلهره ای دارد، مثل اینکه انتظار یک امر بزرگی را می کشد. 

روز سیزدهم رمضان است، برای مردم خطبه و خطابه می خواند. در وسط خطبه و خطابه چشمش افتاد به امام حسن علیه السلام، حرفش را برید، صدا زد عزیزم حسن! ازین ماه چند روز گذشته است؟ خیلی سوال عجیبی است. علی خودش بهتر از همه می داند که چند روز گذشته است. چطور ازین جوانش می پرسد؟

عرض کرد: پدر جان!  13روز 

فورا رو کرد به امام حسین علیه السلام، حسینم! ازین ماه چند روز باقی مانده است؟ (خیلی واضح است وقتی 13روز گذشته 17 روز باقی مانده است) 

پدرجان 17 روز باقی مانده است. 

دستی به محاسن کشید، فرمود: بسیار نزدیک است که این محاسن با خون این سر خضاب شود. 

انتظار چنین ساعت و چنین روزی را داشت. 



منبع:آزادی معنوی، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری